در جست و جوی حقیقت (پارت 4)
آنچه گذشت:
در یک کوچه ی تاریک و سوت و کور:
ایوان جلو اومد و دست داد و گفت : خوبی؟ چه خبر؟ بدون وقت تلف کردن گفتم: پولم رو بده . ایوان با تعجب گفت : فکر نمی کردم انقدر پولکی باشی .گفتم : من باید هرچه زود تر اجاره رو بدم وگرنه بدبختم . ایوان گفت : میدونم . فقط قبلش یه سوال ازت ... حرفش رو قطع کردم و گفتم : تو که کیفی چیزی نداری . پول رو از کجا می خوای بیاری؟
زمان حال:ادامه ی داستان:
حرفش رو قطع کردم و گفتم : تو که کیفی چیزی نداری . پول رو از کجا می خوای بیاری؟
یک لبخند کوچولو روی لبش اومد و گفت: چون پول ها زیاد بود مجبور شدم چند نفر دیگه رو هم بیارم ولی اونا نرسیدن پس ... تا موقع باید بدونم دارم پولم رو به کی میدم ... درسته؟
یکم عصبی شدم ولی خودم رو کنترل کردم و با چهره ای بی تفاوت گفتم:جواب میدم .
ایوان شروع کرد و همش سوال می پرسید . منم جواب میدادم ولی یک چیزی می رفت روی مخم ... اون همش به پشتم نگاه می کرد . انگار منتطر کسی بود تا بیاد و اصلا توی چشم هام نگاه نمی کرد .
تو فکر بودم که صدای ایوان منو به حال خودم اورد: سونیک ... چته مرد؟
می خواستم جواب بدم ولی صدای کفش های پشتم هر لحظه نزدیک تر میشد ... اونقدر نزدیک که فکر کردم الان از کنارم رد میشه و سریع پشتم رو نگاه کردم . دیدم سه تا خارپشت که ماسک زده بودن به من نزدیک شدن . بعد از چند لحظه چشم تو چشم شدن دور تا دور من وایستادن . از ته وجودم می دونستم یه چیزی مشکل داره و باید فرار کنم ولی با دیدن اینکه فقط کیف تو دستشون هست یکم اروم شدم که اسلحه ندارن . من پشت به ایوان و روبه روی خارپشتی هیکلی که در مقابلش قدم تا شونه هاش بود ایستاده بودم .دو تا کیف که دستش بود رو سمتم گرفت و فقط نگام کرد . اب گلوم رو قورت دادم و با ترس یک کیف رو از دستش گرفتم و درش رو باز کردم .
خیلی ذوغ کردم . کلی پول بود . خیلی خیلی پول ... اونقدر که راحت می تونستم از پس اجاره هام بربیام .
تو حال و حوای خودم بودم که ایوان گفت : هی سونیک ...
در کیف رو بستم و محکم گرفتمش تو دستم .
هم اینکه خواستم برگردم یه چیز تیز فرو رفت تو پهلوم ...
دادم هوا رفت و افتادم روی زمین . با گوشه ی چشم دیدم که ایوان نشست کنارم و گفت : بهت که گفتم . بعد چاقو رو از پهلوم بیرون کشید و من از شدت درد بیهوش شدم .
...
این داستان ادامه دارد .
نویسنده : از کدوم شخصیت بیشتر خوشتون اومد تا اینجا ؟ و اینکه نقدی ؟ و راستی ... از نظرتون بعدش چی میشه ؟ سونیک چی میشه ؟
منتظر نظراتتون هستم :)
در یک کوچه ی تاریک و سوت و کور:
ایوان جلو اومد و دست داد و گفت : خوبی؟ چه خبر؟ بدون وقت تلف کردن گفتم: پولم رو بده . ایوان با تعجب گفت : فکر نمی کردم انقدر پولکی باشی .گفتم : من باید هرچه زود تر اجاره رو بدم وگرنه بدبختم . ایوان گفت : میدونم . فقط قبلش یه سوال ازت ... حرفش رو قطع کردم و گفتم : تو که کیفی چیزی نداری . پول رو از کجا می خوای بیاری؟
زمان حال:ادامه ی داستان:
حرفش رو قطع کردم و گفتم : تو که کیفی چیزی نداری . پول رو از کجا می خوای بیاری؟
یک لبخند کوچولو روی لبش اومد و گفت: چون پول ها زیاد بود مجبور شدم چند نفر دیگه رو هم بیارم ولی اونا نرسیدن پس ... تا موقع باید بدونم دارم پولم رو به کی میدم ... درسته؟
یکم عصبی شدم ولی خودم رو کنترل کردم و با چهره ای بی تفاوت گفتم:جواب میدم .
ایوان شروع کرد و همش سوال می پرسید . منم جواب میدادم ولی یک چیزی می رفت روی مخم ... اون همش به پشتم نگاه می کرد . انگار منتطر کسی بود تا بیاد و اصلا توی چشم هام نگاه نمی کرد .
تو فکر بودم که صدای ایوان منو به حال خودم اورد: سونیک ... چته مرد؟
می خواستم جواب بدم ولی صدای کفش های پشتم هر لحظه نزدیک تر میشد ... اونقدر نزدیک که فکر کردم الان از کنارم رد میشه و سریع پشتم رو نگاه کردم . دیدم سه تا خارپشت که ماسک زده بودن به من نزدیک شدن . بعد از چند لحظه چشم تو چشم شدن دور تا دور من وایستادن . از ته وجودم می دونستم یه چیزی مشکل داره و باید فرار کنم ولی با دیدن اینکه فقط کیف تو دستشون هست یکم اروم شدم که اسلحه ندارن . من پشت به ایوان و روبه روی خارپشتی هیکلی که در مقابلش قدم تا شونه هاش بود ایستاده بودم .دو تا کیف که دستش بود رو سمتم گرفت و فقط نگام کرد . اب گلوم رو قورت دادم و با ترس یک کیف رو از دستش گرفتم و درش رو باز کردم .
خیلی ذوغ کردم . کلی پول بود . خیلی خیلی پول ... اونقدر که راحت می تونستم از پس اجاره هام بربیام .
تو حال و حوای خودم بودم که ایوان گفت : هی سونیک ...
در کیف رو بستم و محکم گرفتمش تو دستم .
هم اینکه خواستم برگردم یه چیز تیز فرو رفت تو پهلوم ...
دادم هوا رفت و افتادم روی زمین . با گوشه ی چشم دیدم که ایوان نشست کنارم و گفت : بهت که گفتم . بعد چاقو رو از پهلوم بیرون کشید و من از شدت درد بیهوش شدم .
...
این داستان ادامه دارد .
نویسنده : از کدوم شخصیت بیشتر خوشتون اومد تا اینجا ؟ و اینکه نقدی ؟ و راستی ... از نظرتون بعدش چی میشه ؟ سونیک چی میشه ؟
منتظر نظراتتون هستم :)
- ۴.۱k
- ۰۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط